خاطره ای از شهید بروجردی
پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۰۱ ب.ظ
با یه موتور درب و داغون می یومد کمیته سر و کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند.
آقای بروجردی! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن
حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها! میدونی بهش خط بیفته چی میشه؟!
حاجی بده ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه
بروجردی هم کم نمی آورد موتور رو داد به اون آخری و گفت:
بارک الله! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم ...
- ۹۲/۰۱/۱۵