تقسیم یک شادی
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۳۸ ق.ظ
تا فراموشم نشده سلامدیدن دوستان همیشه باعث خوشحالیه و سرور و شعف آدمی رو زنده می کنه . من هر وقت دلم می گیره بلند میشم و به تک تک دوستای دبیرستانیم تلفن می زنم و به هر ضرب و زوری که شده دور هم جمعشون می کنم و یه دل عزا از بچگی نکردمون در میارم. البته درسته سالی یه بار یا نهایت دو بار ازین کارا میشه کرد اما خوب همون سالی یکی دو بارش هم برای من غنیمته.امروز با یکی از دوستانی که خیلی برام محترم و عزیزه مشغول صحبت شدم و قرار شد همین روزا مهمون دسرهای خوشمزه اش باشم. اما خبر اصلی رو وقتی از ایشون خدا حافظی کردم شنیدم و هنوز هم باورم نمیشه .
راستش بنده از سالیان قبل که با چت و اینترنت آشنا شدم سعی کردم با تقویت زبان انگلیسی و عربی به چت با عزیزانی بپردازم که خارج از این مرز و بوم هستن و به نوعی برای من تازگی دارن و شاید عقاید اونها بتونه محکی برای من؛ و عقیده من پردازشی بر عقاید اونها باشه.
امروز که تلفن زنگ خورد حسم بهم گفت که این صدای زنگ یه خورده فرق داره و وقتی گوشی رو برداشتم فهمیدم حسم درست بوده؛ پشت خط یکی از همون دوستان بود که با لطف و عنایت خدا و ظاهرا طی بحث با بنده (و حقیقتا همون عنایت امام عصر که ما سربازشیم) به دین مبین اسلام گراییده و عجیب اینکه بی خبر و یه دفعه ای به ایران اومده .
از اونجا که می دونم چقدر اونم توی این ایام براش سخته که به ایران بیاد؛ اما اومد و به من هم نگفت تا سورپریز بشم.
خیلی خوشحالم.
خوشحالم که می تونم دوستی رو که علاقه ای عمیق به او و او به من داره اما تا به حال همدیگر رو ندیدیم رو ببینم .اینکه خدمت رسیدم و این کلمات رو میگم تنها به این دلیله که خواستم مخاطبین عزیز و گرانقدر وبم رو در شادی خودم شریک کنم. البته همون پشت تلفن متوجه شدم که یک هدیه گرانبها هم با خودشون برام آوردن.
البته باید بگم چه هدیه ای گرانبها تر از خودشون و طی این راه دراز چندین ساعته
زیاده زیاد شد
ان شا الله خودش میاد و متن مملو از شادی من رو می خونه
تا بعد دوستان گرامی
یا حق
- ۹۲/۰۲/۱۰