خاطرات شهید ابراهیم هادی
سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ
خاطرات شهید ابراهیم هادی
بچه
های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آنقدر گرم بود که
هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت
کرد؛اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد.بچه
ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید
هم فرار می کردند. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا
دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در
آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو
آورده ام...
- ۹۲/۰۲/۱۷