فرقان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

مقابله با جنگ نرم

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۰۷ ق.ظ
مقابله با جنگ نرم   دینت را نشانه رفته اند، ایمانت را ، بصیرتت را وتمامیت کرامت انسانی ات را ،دشمن چه حقیرانه وابلهانه همه خوبی ها و فضایل اخلاقی ات راهدف قرار داده است ونابودی ات راآرزومی کند وغافل از شور وشعور الهی و مستحکمت که مقابل تمام هجمه های شیطانی دشمنان به قامت ایستاده است. توهستی ودانایی ات ، تو هستی و ذکاوتت، هوشیاری ات ، بصیرتت وایمان سرشار،جوشان وسراسر صلابت و جوانمر دی وپایمردی ات.نوجوان وجوان انقلابی! حرمله های زمان، فتنه گران مکار،با تیرهای زهرآگین وسه شعبه ( آمریکا ، انگلیس واسرائیل ) خود ،گلوی اندیشه نابت را به نشانه نشسته اند ، تیرهای سهمگین وزهرآلودی چون ؛ ماهواره،اینتر نت و سی دی های مبتذل را به چله کمان نهاده وبا دستان آلوده به هزاران جنایت ، قلب سر شار از عشق به خدا وصفایت را قصد نموده اند،خفاشان خون آشام و خائنان کوردل غیرت فرزندا ن خمینی کبیر را توان دیدن نداشته و ندارند که چه عاشقانه در تمام صحنه های زندگی به پیروزی وسربلندی نایل گشته اند. کوردلان بد طینت بدانند که نور معنویت و ایمان قلبی فرزندان خامنه ای عزیز بساط روبه ویران آنان رادرهم می کوبد و پرچم پر افتخار اسلام را در سرتاسر عالم به اهتزاز در خواهند آورد.فرزندان اسلام صراط مستقیم هدایت را بااشاره انگشت نورانی ولی امر مسلمین به دست آورده اند وبه پیش می روندو دشمنا ن زبون را نیز با خفت و خذلان به عقب.دنیا بداند که صبح پیروزی نزدیک است ونزدیک ومسلما نان عالم در انتظار یوسف زهرا (عج ) به انتظار نشسته اند و لحظه شماری می کنند. أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ ...! / کریم عاملی

خاطرات شهید ابراهیم هادی

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ
خاطرات شهید ابراهیم هادی بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو آورده ام...

جنبش وبلاگی "من رای می دهم"

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیمامام خمینی: اگر نروید و رای ندهید و آنها که جدیت دارند به اینکه وارد بشوند درمجلس و به هم بزنند اوضاع ایران را ، آنها خدای نخواسته بروند ، مسوولیتش به عهده شماست مستقیم.همه با هم به پای صندوق های رای خواهیم رفت و آگاهانه و با تحقیق کامل به کاندیداهای اصلح "رای می دهیم". محورهای پیشنهادی برای درج پست و شرکت در جنبش:1. رئیس جمهور اصلح از نگاه رهبری2. وظایف رئیس جمهور آینده3. وظایف رای دهندگان4. اولین باری که رای دادم5. حضور حداکثری6. ساخت پوستر های گرافیکی در همین موضوع7. ....از همه وبلاگنویسان دعوت می شود در این جنبش شرکت کنند
اینجا آنقدر ماهواره ها روی پشت بام ها زیاد شده اند...که صدای شهید خرازی در میان نیزارهای جبهه جا میماند..!!.اینـــــــــجا ایــــــــــران آخـــــــرالــــــــــــزمان است...اینجا دیگر از شهیدی که بخاطر آسایش ما پاهایش را با سیم بستند...و زنده به گورش کردند یاد نمیکنند..و بعضی ها میگویند یاد کردن آنها مایه غم و اندوه ما میشود..!!...و بعضی ها اینچنین بسات شادی خودشان را ایجاد میکنند...با بستن خیابان و رقص در آن..!!آینــــــــــجا ایــــــــــــران آخــــــــــرالـــــــــزمان است...

ما بی خیال کوچه تنــها نمی شویم

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ
ما بی خیال کوچه تنــها نمی شویم ما بی خیال تیغــه درها نمی شویم گر حکم به کفر و گنه و بی ثمـر دهند ما بی خیال مرقـد زهـرا نمی شویم ....کی شود تا انتقام سیلی زهرا بگیریم ..؟؟؟..ما بیخیال "حضرت مادر"  نمی شویم...!!

شهدا شرمنده ایم

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۰۰ ق.ظ
راستی یادت هست در وصیت‌نامه‌ات نوشتی مجالس روضه را ترک نکنید ، چند شب پیش جلسه روضه گرفتیم، شرمنده‌ام . . . همسایه‌ها زنگ زدند پلیس، ولی چند کوچه پایین‌تر صدای ساز و آواز مهمانی مختلط از صدای اذان مسجد بیشتر در محل پیچیده بود ، آخر می‌گویند که جوانند بگذارید جوانی کنند برادرم دیگر همه چیز فرق کرده ، پرچم‌های یاحسین(ع) برروی خانه‌ها را جمع کردیم و به جایش دیش ماهواره گذاشتیم ، آخر هر روز شبکه‌های فارسی زبان جدیدی روی آنتن می‌آید مبادا از دستمان برود.

راه شهادت

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۵۹ ق.ظ
وقتی اونجا رفتم سردار بهم گفت که به این می گن سه راه مرگ یا سه راه شهادت… گفتم:سه راه شهادت یا سه راه مرگ..؟ گفت:مرگ و شهادت.!! گفتم:یعنی چی..؟ گفت:مرگ برای دشمت،شهادت برای بچه های زهرا…

خاطره ای از شهید پازوکی

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ق.ظ
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته حسیـــن......حسیـــن....حســـین...... طوریکه انگشتش زخم شده ! ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟ گفت: چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ...... (خاطره ای از شهید پازوکی)

چگونه با شهدا رفیق شویم؟

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۴۵ ق.ظ
چگونه با شهدا رفیق شویم؟ نمی دانم تا به حال با کسی رفیق بوده اید یا نه، اما طبیعی است که هر کسی در طول زندگی با افراد زیادی ارتباط برقرار می کند; خواه این ارتباط قوی و صمیمی باشد، خواه ضعیف و در حد یک سلام و احوال پرسی. جالب است و شاید هم باور کردنش سخت باشد، اما واقعیت دارد و آن این که هیچ کسی نیست که به شهداء سلام بدهد و آنها را دوست داشته باشد و آنها با او رفیق نشوند. این که لفظ "رفیق" به کار می رود به این دلیل است که آنها خودشان را آن قدر به آدم نزدیک می کنند که دیگر از مرحله آشنایی و دوستی فراتر می رود و واقعا با آدم رفیق رفیق می شوند. حال اگر کسی بخواهد قدم پیش گذارد و با آنها رفیق بشود، این مرحله فراتر هم می رود شهدا با او می شوند اخوی و به اصطلاح داداش. این بستگی دارد که تا چه اندازه دلمان برای شهداء بتپد و با آنها صمیمی باشیم. خیلی ها مدعی اند که سال های سال با شهدا بوده اند و روزگاری، تمام فکر و ذکرشان با آنها سپری شده، اما امروز که در سرمای دنیازدگی همه چیز یخ زده است، حتی اندک حرارتی از گرمای خاطرات آنها را حس نمی کنند. چرا که دنیای شهدا، دنیای یخ زده نیست.

برو و در آغوش خدا قرار بگیر...

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۱۲ ق.ظ
جهت مشاهده تصویر در اندازه اصلی ، اینجا کلیک کنید منعکس شده در : عمارنامهحرف تونقل قول "ان شاالله عاقبت بخیر بشی پسرم ، ان شاالله پیر بشی عزیزم..." "وایسا وایسا ؛ مادر من ، عزیز من ؛ درست دعا کن خواهشاً ... من میخوام تو جوونی عاقبت بخیر بشم...من میخوام..." گفت و شنودشان این روزهای آخری از این دست بود... انگار بال هایش درآمده بود و آماده بود برای پرواز.اما پاهایش بند بود.بند در دل.دل مادر... برای پرواز فقط پاکندن از دل مادر و دل کندن مادر را کم داشت...